خیلی احساس خستگی میکردم اسمان داشت باز به رنگ بنفش در می امد.خوشحال از این بودم که امشب در کنار اتش میخوابم بر روی نزدیک ترین شاخه درختی رفتم که نزدیک اتش باشد از خستگی زیاد سریع خوابم برد.هوا روشن شده بود چشمانم را باز کردم دیدم هنوز اتش روشن است با خودم فکر کردم که در این مدت تله های بسازم برای شکار شاید از هر 100 حیوان بشود یکی از انها را خورد شروع به ساخت تله کردم یه سری لوازم نیاز داشتم
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !